برای مطالعه این مقاله به آدرس زیر مراجعه کنید
برای مطالعه این مقاله به آدرس زیر مراجعه کنید
چهل حدیث درمورد فضائل امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام)
سالروز میلاد امام کریم امام حسن مجتبی علیه السلام در رمضان الکریم مبارک باد
هوش باشید که ماه رمضان می آید جلوه حسن خداداد،عیان می آید
در شب اول این ماه پی ماه نرو ماه این ماه شب نیمه آن می آید
اباجعفر الباقر 110
آیه حجاب
متن و ترجمه آیه 31 سوره مبارکه نور
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون
و به زنان باایمان بگو: چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ کنند، و زینت خود را [مانند لباسهاى زیبا، گوشواره و گردن بند] مگر مقدارى که پیداست آشکار نکنند، و مقنعههاى خود را به روى گریبانهایشان بیندازند، و زینت خود را آشکار نکنند مگر براى شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدران شوهرانشان، یا پسرانشان، یا پسران شوهرانشان، یا برادرانشان، یا پسران برادرانشان، یا پسران خواهرانشان، یا زنان [هم کیش خود] شان، یا بردگان زر خریدشان، یا خدمتکارانشان از مردانى که ساده لوح و کم عقلاند و نیاز شهوانى حس نمىکنند، یا کودکانى که به سنّ تمیز دادن خوب و بد نسبت به امیال جنسى نرسیدهاند. و زنان نباید پاهایشان را به زمین بزنند تا آنچه از زینتهایشان پنهان مىدارند شناخته شود. و اى مؤمنان! همگى به سوى خدا بازگردید تا رستگار شوید.
متن آیه و ترجمه
«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» آل عمران (3)، آیه 61.؛ «پس هرکس در این (-(باره)-) پس از دانشى که تو را (-(حاصل)-) آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
توضیح واقعه مناظره پیامبر با مسیحیان نجران معروف به جریان مباهله
آیه مباهله، آیه بسیار مهم و جالبى است که جواب چندین سؤال را با هم داده است.
درباره شأن نزول این آیه، چنین آمده است: گروهى از مسیحیان در منطقه مرزى حجاز و یمن به نام «نجران» ساکن بودند. مجمع البیان، ج 2، ص 308.
پیامبرصلى الله علیه وآله وقتى به مدینه آمد و حکومت اسلامى رشد پیدا کرد، یهودیان اطراف مدینه در برابر پیامبرصلى الله علیه وآله توطئه کردند و گروهى از مسیحیان نجران نیز براى آن که از رسالت محمدصلى الله علیه وآله مطمئن شوند، به مدینه آمدند. عالمان آنان به بحث و گفتوگو با پیامبرصلى الله علیه وآله پرداختند و بر اعتقاد خود درباره حضرت مسیحعلیه السلام که فرزند خداست، اصرار مىورزیدند. در این هنگام آیه مباهله نازل شد که نشان مىدهد در جایى که بحث علمى، ثمره و فایدهاى ندارد، باید از راه دیگرى وارد شد و این راه، همان مباهله، به معناى نفرین بود که در میان مسیحیان نیز پذیرفته شده بود؛ پس به آنها اعلام شد: «فَقُل تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ...» آل عمران (3)، آیه 61.؛ «اى پیامبر! به آنان بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم؛ شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را و شما هم زنان خود را؛ ما نفوس خود را بیاوریم شما هم نفوس خود را؛ سپس طرفین را نفرین کنیم و بگوییم خدا لعنت کند هر کسى را که دروغ مىگوید»؛ یعنى مىداند حق چیست؛ اما به زبان دروغ مىگوید.
به دنبال این توافق، روز مباهله (24 ذىالحجة) مشخص شد. مسیحیان نجران دیدند که پیامبر با چهار نفر آمدند؛ علىعلیه السلام، زهراى اطهرعلیها السلام، امام حسن و امام حسین علیهما السلام، که با شخص پیامبر، یک هیئت پنجنفره را تشکیل مى دادند. طبق نقل شیعه و سنى، آنها وقتى اینگونه آمدن پیامبرصلى الله علیه وآله را دیدند، عقبنشینى کردند و به اطرافیان خود گفتند: اگر پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله به گفته خودش اطمینان نداشت، نزدیکترین افراد خاندانش را نمىآورد. به همین جهت، مسیحیان نجران گفتند: ما راضى هستیم جزیه (مالیات) بدهیم و زیر چتر حکومت اسلامى زندگى کنیم. پیامبرصلى الله علیه وآله هم پذیرفت و دیگر نفرین نکردند.
این آیه، هم نشانه فضیلت اهلبیت علیهم السلام است و هم نشانه آشکارى است که پیامبر رحمةللعالمین است. امام زمان(عج) هم رحمةللعالمین است و این که مىگویند امام زمان(عج) مىآید و خونریزى مىکند، حتماً باطل است. امام زمان، جانشین پیغمبرى است که رحمةللعالمین است.
حضرت امیر در نهجالبلاغه مىفرماید: «وقتى حضرت مىآید، عقول مردم را کامل مىکند و مردم ایمان مىآورند. تعدادى از لشکر سفیانى و دجال در جنگ کشته مىشوند که آن هم قبل از ظهور حضرت است؛ اما وقتى حضرت بیاید، یک حکومت عدل جهانى ایجاد مىکند و حکومتهاى دیگر هم با رضایت و از روى رغبت، ایمان مىآورند.
در هر صورت، با توجه به این آیه شریفه، پیغمبر مأمور است سه گروه را بیاورد. اگر گروه چهارمى را بیاورد، پیغمبر گناه کرده و از فرمان خدا، سرپیچى کرده است و اگر کمتر هم ببرد، باز هم سرپیچى از فرمان خدا کرده، حال باید دید که حضرت چه کسانى را براى مباهله برده بود؟
1. «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ»؛ از فرزندان، پیامبرصلى الله علیه وآله، امام حسن و امام حسینعلیهم السلام را با خود بُرد.
براساس این که حسنینعلیهم السلام به دستور پیامبر در آن واقعه حضور داشتند و قرآن تعبیر نموده است که پیامبر فرزندان خود را ببرد، جواب آن سؤال معلوم مىشود که نوه دخترى هم فرزند پدربزرگ است و الا پیامبر باید مىگفت: من بچه ندارم و اینها مال داماد من هستند. بنابراین، همانطور که به سیدهایى که از طریق پدر به پیامبر مىرسند، به عنوان فرزندان و نسل پیامبرصلى الله علیه وآله احترام گذاشته مىشود، لازم است به کسانى که مادرشان سید است نیز احترام گذاشت؛ اگرچه از نظر فقهى، به آنها خمس تعلّق نگیرد. در نتیجه در محرم بودن و انتساب نوادگان به یک شخص فرقى بین نوه دخترى و پسرى وجود ندارد. همانگونه که نوه پسرى به انسان محرم است و از نسل وى محسوب مىگردد نوه دخترى نیز چنین است، باید توجه داشت که همه امامانعلیهم السلام نوه دخترى پیامبر هستند و با وجودى که امام حسن و امام حسینعلیهم السلام نوه دخترى رسول خدا بودند در آیه مورد بحث از واژه «ابناء» استفاده گشت که به معناى پسران است.
2. «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ»؛ پیغمبر علاوه بر دختران و دیگر زنان خویشاوند خود، نُه زن داشت. در قرآن نیز لفظ جمع آمده است و این نشان مىدهد که از میان زنان، هر کدام شرایط را داشته باشد، باید او را ببرد و اگر صد زن هم از اهلبیت او حساب مىشدند، باید آنها را ببرد. (-(این جمع آوردن نکته دارد)-).
با وجود این که در آیه لفظ جمع آمده، اما پیغمبر فقط زهراعلیها السلام را برده، یا باید بگوییم پیغمبر خلاف امر خدا کارکرده (نعوذ باللَّه) که خداوند جمع خواسته و گفته زنهایت را باید ببرى، ولى پیغمبر سرپیچى کرد و یکى را برد که این اصلاً در شأن پیغمبر نیست یا این که بگوییم مراد آیه زنانى بود که از اهلبیت علیهم السلام بودند و زن شخصیت حقوقى پیامبر به حساب مىآمدند. از این رو، پیغمبر فقط زهرا را برد چون فقط او جزء اهلبیتش حساب مىشد و حتى اگر خدیجه هم با آن همه مقام و منزلت که امالمؤمنین است، زنده بود، او را با خودش نمىبرد؟
پس عبارت «نساءونا»، به صورت جمع است؛ اما پیامبرصلى الله علیه وآله تنها یک نفر و آن هم حضرت فاطمهصلى الله علیه وآله را براى مباهله همراه برد و این نشان مى دهد که از میان خویشاوندان پیامبرصلى الله علیه وآله از جنس زن، تنها یک زن بود که جزء اهلبیت پیامبرصلى الله علیه وآله بود و اگر دیگرى هم بود، به مقتضاى لفظ جمع، باید پیامبرصلى الله علیه وآله او را با خودش مى برد و به عبارت دیگر، این عمل پیامبرصلى الله علیه وآله نشان مىدهد که زنان پیامبر، جزء اهل البیت نمى باشند.
هشام بن سالم از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: یک اعرابى به نزد یوسف آمد تا از او طعامى بخرد و به او فروخت و چون از آن کار فارغ شد یوسف بدو گفت: منزلت کجاست؟ او گفت: در فلان مکان، فرمود: یوسف به او گفت: چون به فلان وادى رسیدى بایست و فریاد کن: اى یعقوب! اى یعقوب! مرد بزرگوار نیکو منظر و تنومند و خوش چهرهاى خواهد آمد و به او بگو: من در مصر مردى را ملاقات کردم که به شما سلام رسانید و گفت: امانت تو نزد خداى تعالى ضایع نشده است. فرمود: اعرابى رفت و بدان موضع رسید و به غلامانش گفت: شترها را نگه دارید، سپس فریاد زد: اى یعقوب! اى یعقوب! مرد نابیناى بلند قامت و نیکو منظرى در حالى که دستش به دیوار بود پیش آمد، مرد به او گفت: آیا تو یعقوبى؟ گفت: آرى، آنگاه پیام یوسف را بدو رسانید.
امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کند که فرمود: وقتى وفات یوسف علیه السّلام فرا رسید شیعیان و خاندان خود را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و سپس به آنها گفت: سختى شدیدى به آنها خواهد رسید که در آن مردانشان را بکشند و شکم زنان باردارشان را پاره کنند و کودکانشان را سر ببرند تا آنگاه که خداوند حقّ را در قائم که از فرزندان لاوى بن یعقوب است ظاهر سازد و او مردى گندمگون و بلند قامت است و صفات او را بر شمرد، پس ایشان به آن وصیّت متمسّک شدند و غیبت و شدّت بر بنى اسرائیل واقع شد و آنها مدّت چهار صد سال منتظر قیام قائم بودند تا آنکه ولادت او را بشارت دادند و علامات ظهورش را مشاهده کردند و سختى آنها شدّت یافت و با سنگ و چوب به ایشان حمله کردند و فقیهى که به احادیث او آرامش مىیافتند تحت تعقیب قرار گرفت و او مخفى شد و با او نامهنگارى کردند و گفتند: ما در گرفتاریها به کلام تو آرامش مىیافتیم، پس آن فقیه ایشان را به بیابانها برد و نشست و با آنها حدیث قائم و صفات او و نزدیکى ظهور او را مىگفت و آن شب شبى مهتاب بود و در این میانه موسى علیه السّلام در آمد
ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: پدر ابراهیم علیه السّلام منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود بدون مشورت با او کارى نمىکرد. شبى از شبها در ستارهها نگریست و چون صبح شد گفت: دیشب امر شگفتى دیدم، نمرود گفت:
آن چیست؟ گفت: مولودى را دیدم که در این سرزمین متولّد مىشود و هلاک ما به دست اوست و به همین زودى مادرش به او باردار مىشود، نمرود از آن خبر تعجّب کرد و گفت: آیا زنان بدو باردار شدهاند؟ گفت: خیر و در علم خود یافته بود که آن مولود را به آتش مىسوزانند، امّا ندانسته بود که خداى تعالى او را نجات خواهد داد. فرمود: نمرود زنان را از مردان دور ساخته و زنان را در میان شهر محبوس ساخت تا مردى به زنى دسترسى نداشته باشد. فرمود: امّا پدر ابراهیم علیه السّلام با زنش مواقعه کرد و آن زن باردار شد و پنداشت که این همان مولود است، پس به دنبال زنان قابله فرستاد که هر چه در رحمها بود تشخیص مىدادند و در مادر ابراهیم نگریستند و خداى تعالى آنچه که در رحم بود به پشت چسبانید و قابلهها گفتند ما چیزى در شکم او نمىبینیم و چون مادر ابراهیم او را به دنیا آورد، پدرش خواست تا او را به نزد نمرود برد، پس زنش گفت:
فرزندت را به نزد نمرود مبر که او را خواهد کشت، بگذار او را به یکى از این غارها ببرم و او را آنجا گذارم تا اجلش فرا رسد و تو فرزندت را نکشته باشى، گفت ببر و او فرزند را به غارى برد و او را شیر داد و بر در غار سنگى نهاد و برگشت و خداى تعالى نیز روزى وى را در انگشت شست او قرار داد و از شست خود شیر مىمکید و رشد او در هر روز مانند رشد دیگران در یک هفته، و رشد هفتگى او مانند رشد ماهانه دیگران و رشد ماهانه وى مانند رشد سالانه دیگران بود و در آنجا به اراده خداوندى ماند. سپس روزى مادرش به پدرش گفت: اگر اجازه مىدادى که به سراغ آن کودک بروم و او را ببینم، مىرفتم و پدر گفت برو و مادر به غار آمد و ناگهان ابراهیم را دید که چشمانش مانند دو چراغ مىدرخشد، او را گرفت و به سینه خود چسبانید و شیرش داد و برگشت و پدرش از حال کودک پرسش کرد و مادر گفت: او را به خاک سپردم و مدّتى به بهانه حاجت بیرون مىرفت و خود را به ابراهیم مىرسانید و او را در آغوش مىکشید و شیر مىداد و بر مىگشت و چون ابراهیم به راه افتاد، مادرش آمد و همان کارها را کرد امّا چون خواست برگردد، ابراهیم جامه او را گرفت، مادر گفت چه مىخواهى؟ گفت: مرا با خود ببر و او گفت بگذار تا از پدرت اجازه بگیرم. «1» و پیوسته ابراهیم در غیبت بود و خود را نهان مىداشت و امرش را مکتوم مىکرد تا آنگاه که ظهور کرد و فرمان خداى تعالى را آشکار نمود و خداوند قدرت خود را در باره وى نمایان ساخت، سپس دوباره غایب شد و آن وقتى بود که پادشاه طاغى او را از شهر بیرون کرد و ابراهیم گفت: از شما و آنچه جز خدا مىخوانید کناره مىگیرم و پروردگار خود را مىخوانم و امیدوارم با خواندن پروردگارم بدبخت نباشم و خداى تعالى فرمود: چون از آنها و آنچه که مىپرستیدند کناره گرفت، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و همه را پیامبر ساختیم و از رحمت خود بدانها بخشیدیم و براى ایشان لسان صدق علىّ قرار دادیم. «2» که مقصود علىّ بن أبى طالب علیه السّلام است، زیرا ابراهیم از خداى تعالى خواسته بود که برایش در میان پسینیان زبان راستگوئى قرار دهد و خداى تعالى براى او و اسحاق و یعقوب لسان صدق علىّ را قرار داد و علیّ علیه السّلام إخبار فرمود که قائم یازدهمین از فرزندان اوست و او همان کسى است که زمین را پر از عدل و داد مىکند همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد و براى او غیبت و حیرتى است که اقوامى در آن گمراه شوند و دیگرانى هدایت یابند و این امر واقع خواهد شد همچنان که او آفریده شده است و علیّ علیه السّلام در حدیث کمیل بن زیاد نخعى إخبار فرموده است که زمین بدون حجّت نماند، آن حجّت یا ظاهر و مشهور است و یا آنکه نهان و مستور، براى آنکه حجّتهاى خدا و نشانههاى او از میان نرود. و من این دو خبر را با اسناد آن در این کتاب در باب اخبار امیر المؤمنین علیه السّلام از امر غیبت نقل کردهام و در اینجا دوباره آنها را ذکر کردم، براى آنکه در دنباله داستان ابراهیم علیه السّلام ذکر آنها لازم بود.
و براى ابراهیم علیه السّلام غیبت دیگرى است که براى اعتبار به تنهایى در بلاد مسافرت کرد.
2- ابو حمزه ثمالى از امام باقر علیه السّلام روایت کند که فرمود: روزى ابراهیم علیه السّلام بیرون رفت تا در بلاد سیر کند و عبرت گیرد و به یک بیابانى در سرزمینى رسید و بناگاه مردى را دید که ایستاده بود و نماز مىخواند و فریادش تا آسمان بالا مىرفت و لباسش پشمى بود. ابراهیم علیه السّلام از کار او در شگفت شد و نشست و انتظار کشید تا او از نمازش فارغ شد و چون به طول انجامید او را با دستش حرکت داد و گفت: نمازت را کوتاه کن که مرا حاجتى است، فرمود: آن مرد نیز کوتاه کرد و ابراهیم با او نشست و گفت: براى که نماز مىخوانى؟ گفت: براى خداى ابراهیم، گفت: خداى ابراهیم کیست؟ گفت آن کس که تو را و مرا آفرید.
ابراهیم گفت: از تو خوشم آمده است و دوست دارم در راه خداى تعالى با تو برادرى کنم، منزلت کجاست تا اگر خواستم به زیارت و ملاقات تو بیایم، آن مرد گفت: منزل من پشت این آب است- و با دستش به دریا اشاره کرد- ولى مصلّاى من همین جاست و اگر خواستى مرا در همین موضع خواهى دید ان شاء اللَّه، سپس آن مرد به ابراهیم گفت: آیا حاجتى دارى؟ ابراهیم گفت: آرى، آن مرد گفت: حاجت تو چیست؟ ابراهیم بدو گفت: یا تو خدا را بخوان و من آمین گویم و یا آنکه من مىخوانم و تو بر دعاى من آمین گو. آن مرد گفت: براى چه به درگاه خدا دعا کنیم؟ ابراهیم گفت: براى مؤمنان گنهکار، مرد گفت: خیر، ابراهیم گفت: براى چه؟ و او گفت: زیرا من خدا را سه سال است که خواندهام و تاکنون اجابتى ندیدهام و من از خداى تعالى خجالت مىکشم که دعاى دیگرى کنم، مگر آنکه بدانم مرا اجابت کرده است. ابراهیم گفت: دعاى تو چیست؟ مرد گفت: من روزى در همین مصلّا بودم که نوجوانى بر من گذشت که با هیبت بود و نور از پیشانیش مىدرخشید، گیسوانش را در پشت سرش انداخته بود و گاوى را مىراند که گویا آن را روغن زده بودند و گوسفندانى را مىراند که فربه و گرانبهایند، از دیدار او تعجّب کردم و بدو گفتم: اى غلام! این گاو و گوسفند از کیست؟ گفت: از آن من است. «1» گفتم: تو کیستى؟ گفت: من اسماعیل پسر ابراهیم خلیل اللَّهام. در آن هنگام به درگاه خدا دعا کردم و مسألت نمودم که خلیل خود را به من بنمایاند. ابراهیم گفت: من ابراهیم خلیل اللَّهام و آن نوجوان نیز پسر من است، آن مرد در این هنگام گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که دعاى مرا اجابت کرد. فرمود: آنگاه مرد گونههاى ابراهیم را بوسید و با وى معانقه کرد و سپس گفت: اکنون براى دعا آمادهام، دعا کن تا بر دعاى تو آمین گویم و ابراهیم براى مؤمنین و مؤمنات گنهکار تا روز قیامت دعا کرد و مغفرت و رضاى خداوند را براى آنها مسألت نمود و آن مرد نیز بر دعاى ابراهیم آمین گفت.
راوى گوید: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: دعاى ابراهیم به شیعیان مؤمن و گنهکار ما تا روز قیامت خواهد رسید.
زید شحّام از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: صالح زمانى از میان قوم خود غیبت کرد و روزى که غایب شد مردى کامل و خوش اندام و انبوه- ریش و لاغر میان و سبک گونه و در میان مردان متوسّط القامه بود و چون نزد قومش برگشت او را از صورتش نشناختند، به سوى قومش برگشت در حالى که مردم سه دسته بودند: منکرانى که هرگز برنگشتند؛ کسانى که اهل شکّ و تردید بودند؛ و دیگرانى که اهل ایمان و یقین بودند و صالح علیه السّلام هنگامى که برگشت ابتدا به دعوت اهل شکّ و تردید پرداخت و به آنها گفت: من «صالح» هستم، امّا او را تکذیب کردند و دشنام دادند و راندند و گفتند: خدا از تو بیزار باد، صالح به شکل تو نبود، فرمود: آنگاه که به نزد منکران آمد، آنان نیز سخن او را نشنیدند و به سختى از وى دورى کردند، سپس به نزد دسته سوم رفت که اهل ایمان و یقین بودند و به آنها گفت: من «صالح» هستم، گفتند: براى ما خبرى بازگوى تا شکّ ما مرتفع شود و ما شکّى نداریم که خداى تعالى خالقى است که هر کسى را که بخواهد به هر شکلى در مى آورد و به ما خبر داده اند و نیز در میان خود نشانه هاى قائم را آنگاه که بیاید بررسى کردهایم و صحّت آن به وسیله یک خبر آسمانى محقّق مى شود. صالح گفت: من صالحى هستم که ناقه را براى شما آوردم.
گفتند: راست گفتى، آن همانست که ما بررسى کرده ایم، آن شتر چه نشانه هایى داشت؟ و صالح گفت: یک روز او آب را مى نوشید و یک روز شما، گفتند: به خدا و آنچه آوردهاى ایمان آوردیم و در چنین حالى است که خداى تعالى فرموده ستاده شده است ایمان داریم و مستکبران که همان شکّ کنندگان و منکران بودند گفتند: ما به کسى که شما بدان ایمان آوردید کافریم. راوى گوید: گفتم: آیا در آن روز در میان آنها عالمى به صالح بود؟ فرمود: خدا عادلتر از آن است که زمین را بدون عالم گذارد که مردم را به خداى تعالى راهبرى کند و آن قوم بعد از خروج صالح تنها هفت روز در حال بلا تکلیفى به سر بردند که امامى را نمى شناختند ولى آنها به همان دین خداى تعالى که در دستشان بود عمل مى کردند و با هم متّحد بودند و چون صالح علیه السّلام ظاهر شد دور او جمع شدند و همانا مثل قائم مثل صالح علیهما السّلام است.
** ابا جعفر الباقر 110**
عبد اللَّه بن فضل هاشمى گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خداى تعالى نبوّت نوح علیه السّلام را آشکار کرد و شیعه به فرج یقین کردند بلوى شدّت گرفت و کذب و اختلاف افزون شد تا به حدّى که به شیعه سختى شدیدى رسید و به نوح هجوم آورده و او را به شدّت مضروب کردند تا آنکه سه روز بیهوش افتاد و خون از گوشش ریخت و سپس به هوش آمد، این حادثه پس از سیصد سال از بعثت او رخ داد و او در خلال این مدّت شب و روز ایشان را دعوت مى کرد امّا آنها مى گریختند، پنهانى آنها را فرا مى خواند اجابت نمى کردند، آشکارا ایشان را دعوت مى کرد اقبال نمى نمودند، پس از سیصد سال قصد کرد که آنها را نفرین کند،