غیبت الهی پیامبران ( ماجرای حضرت نوح علیه السلام )
عبد اللَّه بن فضل هاشمى گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خداى تعالى نبوّت نوح علیه السّلام را آشکار کرد و شیعه به فرج یقین کردند بلوى شدّت گرفت و کذب و اختلاف افزون شد تا به حدّى که به شیعه سختى شدیدى رسید و به نوح هجوم آورده و او را به شدّت مضروب کردند تا آنکه سه روز بیهوش افتاد و خون از گوشش ریخت و سپس به هوش آمد، این حادثه پس از سیصد سال از بعثت او رخ داد و او در خلال این مدّت شب و روز ایشان را دعوت مى کرد امّا آنها مى گریختند، پنهانى آنها را فرا مى خواند اجابت نمى کردند، آشکارا ایشان را دعوت مى کرد اقبال نمى نمودند، پس از سیصد سال قصد کرد که آنها را نفرین کند، و پس از نماز بامداد بدین منظور نشست که یک دسته از آسمان هفتم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند سلام کردند و گفتند: اى پیامبر خدا! ما را حاجتى است. فرمود: آن چیست؟ گفتند: نفرین بر قومت را به تأخیر بینداز که آن نخستین سطوتى است که خداى تعالى در زمین آشکار مى کند. فرمود: نفرین بر آنها را سیصد سال دیگر به تأخیر انداختم و به سوى آنها برگشت، و باز ایشان را دعوت کرد و آنها هم همان کارها را کردند تا چون سیصد سال دیگر گذشت و از ایمان آوردن آنها مأیوس شد، براى نفرین آنها هنگام ظهر نشست که یک دسته از آسمان ششم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند، بر او سلام کردند و گفتند: ما دستهاى از فرشتگان آسمان ششم هستیم که بامداد بیرون شدیم و نیم روز به نزد تو آمدیم، سپس از او همان درخواست نمایندگان آسمان هفتم را نمودند و آنها را نیز به همان پاسخ جواب فرمود و به سوى قوم خود برگشت و به دعوت آنها پرداخت، امّا دعایش جز گریز اثر دیگرى در آنها نداشت تا آنکه سیصد سال دیگر گذشت که تتمّه نهصد سال بود، پس شیعه به نزد او آمدند و از آنچه از آزار عامّه و سرکشان قوم مى کشیدند شکایت کردند و از وى خواستند تا براى فرج دعا کند و او به ایشان پاسخ مثبت داد و نماز خواند و دعا کرد آنگاه جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: خداى تعالى دعاى تو را اجابت کرد، پس به شیعه بگو که خرما بخورند و هستهاش را بکارند و آن را پرورش دهند تا میوه دهد و چون میوه دهد فرج ایشان خواهد رسید، پس خدا را حمد و ثنا گفت و به آنها این مطلب را تفهیم کرد و آنها نیز بدان خشنود شدند و خرما خوردند و هسته آن را کاشتند و آن را پرورش دادند تا میوه داد و با خرماى آن به نزد نوح آمدند و خواهش کردند که به آن وعده وفا کند و نوح علیه السّلام نیز از خداى تعالى فرج مسألت کرد و خداوند به وى وحى کرد که به ایشان بگو: همین خرما را هم بخورید و هسته آن را بکارید و چون میوه دهد، فرج شما خواهد رسید و آنها پنداشتند که خلف وعده شده است و یک ثلث آنها از دین برگشتند و دو ثلث دیگر بر دین باقى ماندند و خرما خوردند و هستهاش را کاشتند، چون میوه داد نزد نوح آمدند و به او خبر دادند و خواستند که به وعده آنها وفا شود، او هم از خداى تعالى فرج مسألت کرد و خداى تعالى به او وحى کرد که به آنها بگو: همین میوه را هم بخورید و هستهاش را بکارید، یک ثلث دیگر هم از دین برگشتند و تنها یک ثلث باقى ماند و خرما را خوردند و هستهاش را کاشتند و چون میوه داد، آن را به نزد نوح علیه السّلام آوردند و به او گفتند: جز قلیلى از ما باقى نماندند و ما هم در صورت تأخیر فرج بر خود نگرانیم، که هلاک شویم، پس نوح علیه السّلام نماز خواند و گفت: پروردگار! از یارانم جز این دسته باقى نمانده است و مى ترسم که اگر فرج به تأخیر افتد آنها نیز هلاک شوند و خداوند به او وحى کرد که دعاى تو را اجابت کردم اکنون کشتى بساز و بین اجابت دعا و طوفان پنجاه سال فاصله بود.
عبد الحمید بن أبى دیلم از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: پس از آنکه نوح علیه السّلام از کشتى پیاده شد، پنجاه سال زندگى کرد، سپس جبرئیل علیه السّلام به نزد او آمد و گفت: اى نوح! نبوّت تو سپرى شد و روزگارت به سر رسید، اکنون به اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّتى که با توست بنگر و آن را به پسرت سام تحویل بده که من زمین را وانگذارم جز آنکه عالمى در آن باشد که تا بعثت پیامبر دیگر وسیله طاعت من و نجات مردم گردد و مردم را بدون حجّت و دعوتکننده به سوى خود و راهنماى به سبیل خود و عارف به امرم وانگذارم که من حکم کرده ام که براى هر قومى رهبرى باشد، نیکبختان را به واسطه او هدایت مىکنم و براى بدبختان حجّتى خواهد بود. فرمود: نوح علیه السّلام اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت را به پسرش سام تحویل داد، امّا حام و یافث علمى نداشتند که بدان منتفع شوند. فرمود: نوح مژده هود را به آنان داد و دستور داد که از او پیروى کنند و هر ساله وصیّتنامه را بگشایند و در آن بنگرند و آن عید ایشان باشد، چنانچه آدم علیه السّلام به آنها امر کرده بود. فرمود: از فرزندان حام و یافث، جبّارین ظاهر شدند و فرزندان سام علومى را که نزدشان بود مخفى ساختند و پس از نوح سامیان بر حام و یافث غلبه یافتند و این همان قول خداى تعالى است که:
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» [الصافّات: 78] مى فرماید: و واگذاردیم بر او در آخرین، یعنى: واگذارد بر نوح دولت جبّارین را و با این مطالب محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را تسلیت مى دهد. فرمود: سند و هند و حبش از اولاد حام اند و عرب و عجم از فرزندان سام و ایشان دولت یافتند و آن وصیّت را عالمى از عالم دیگر به ارث مىبرد تا آنکه خداى تعالى هود علیه السّلام را مبعوث فرمود.
علیّ بن سالم از پدرش از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: چون وفات نوح علیه السّلام فرا رسید شیعیانش را فرا خواند و به آنها فرمود: بدانید که پس از من غیبتى خواهد بود که در آن طاغوتها ظاهر خواهند شد و خداى تعالى به واسطه قائمى از فرزندان من فرج شما را مى رساند، اسم او هود است و خوش سیما و با طمأنینه و با وقار است، او در شمایل و اخلاق شبیه من است و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را با طوفان هلاک خواهد ساخت و آنها پیوسته چشم به راه هود بودند و منتظر ظهور او بودند تا آنکه مدّت دراز شد و دل بیشترشان سخت گردید و خداى تعالى هنگام یأس آنها پیامبرش هود را ظاهر ساخته و گرفتارى آنها پایان پذیرفت و دشمنان را با باد عقیمى که ذکرش را فرموده است نابود ساخت، فرموده است: بر هر چه گذشت آن را مانند خاکستر کرد. سپس بعد از آن غیبت واقع شد تا آنکه صالح علیه السّلام ظاهر گشت.
عبد الحمید بن أبى دیلم از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: چون خداى تعالى هود علیه السّلام را مبعوث فرمود بازماندگان اولاد سام به او ایمان آوردند، امّا دیگران گفتند: کیست که از ما نیرومندتر باشد و با باد عقیم هلاک شدند و هود به آنها وصیّت کرد و به ظهور صالح علیه السّلام مژده داد.