گل نرگس امام مهربانیها

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ معجزه اى از معجزات انبیا نیست مگر این که خداوند آن را به دست حضرت قائم (عجل الله فرجه) براى اتمام حجّت، بر دشمنان ظاهر خواهد کرد.». (منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، لطف الله صافى، ص 312)

گل نرگس امام مهربانیها

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ معجزه اى از معجزات انبیا نیست مگر این که خداوند آن را به دست حضرت قائم (عجل الله فرجه) براى اتمام حجّت، بر دشمنان ظاهر خواهد کرد.». (منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، لطف الله صافى، ص 312)

گل نرگس امام مهربانیها

محتوای و بلاگ روایات و داستان ها و اشعار در مورد ولی عصر عجل الله فرجه
این وبلاگ وابسته به وبلاگ مدرسه ابا جعفر علیه السلام به آدرس http://abajafar.blog.ir/ است.

طبقه بندی موضوعی

 ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: پدر ابراهیم علیه السّلام منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود بدون مشورت با او کارى نمى‏کرد. شبى از شبها در ستاره‏ها نگریست و چون صبح شد گفت: دیشب امر شگفتى دیدم، نمرود گفت:

آن چیست؟ گفت: مولودى را دیدم که در این سرزمین متولّد مى‏شود و هلاک ما به دست اوست و به همین زودى مادرش به او باردار مى‏شود، نمرود از آن خبر تعجّب کرد و گفت: آیا زنان بدو باردار شده‏اند؟ گفت: خیر و در علم خود یافته بود که آن مولود را به آتش مى‏سوزانند، امّا ندانسته بود که خداى تعالى او را نجات خواهد داد. فرمود: نمرود زنان را از مردان دور ساخته و زنان را در میان شهر محبوس ساخت تا مردى به زنى دسترسى نداشته باشد. فرمود: امّا پدر ابراهیم علیه السّلام با زنش مواقعه کرد و آن زن باردار شد و پنداشت که این همان مولود است، پس به دنبال زنان قابله فرستاد که هر چه در رحم‏ها بود تشخیص مى‏دادند و در مادر ابراهیم نگریستند و خداى تعالى آنچه که در رحم بود به پشت چسبانید و قابله‏ها گفتند ما چیزى در شکم او نمى‏بینیم و چون مادر ابراهیم او را به دنیا آورد، پدرش خواست تا او را به نزد نمرود برد، پس زنش گفت:

فرزندت را به نزد نمرود مبر که او را خواهد کشت، بگذار او را به یکى از این غارها ببرم و او را آنجا گذارم تا اجلش فرا رسد و تو فرزندت را نکشته باشى، گفت ببر و او فرزند را به غارى برد و او را شیر داد و بر در غار سنگى نهاد و برگشت و خداى تعالى نیز روزى وى را در انگشت شست او قرار داد و از شست خود شیر مى‏مکید و رشد او در هر روز مانند رشد دیگران در یک هفته، و رشد هفتگى او مانند رشد ماهانه دیگران و رشد ماهانه وى مانند رشد سالانه دیگران بود و در آنجا به اراده خداوندى ماند. سپس روزى مادرش به پدرش گفت: اگر اجازه مى‏دادى که به سراغ آن کودک بروم و او را ببینم، مى‏رفتم و پدر گفت برو و مادر به غار آمد و ناگهان ابراهیم را دید که چشمانش مانند دو چراغ مى‏درخشد، او را گرفت و به سینه خود چسبانید و شیرش داد و برگشت و پدرش از حال کودک پرسش کرد و مادر گفت: او را به خاک سپردم و مدّتى به بهانه حاجت بیرون مى‏رفت و خود را به ابراهیم مى‏رسانید و او را در آغوش مى‏کشید و شیر مى‏داد و بر مى‏گشت و چون ابراهیم به راه افتاد، مادرش آمد و همان کارها را کرد امّا چون خواست برگردد، ابراهیم جامه او را گرفت، مادر گفت چه مى‏خواهى؟ گفت: مرا با خود ببر و او گفت بگذار تا از پدرت اجازه بگیرم. «1» و پیوسته ابراهیم در غیبت بود و خود را نهان مى‏داشت و امرش را مکتوم مى‏کرد تا آنگاه که ظهور کرد و فرمان خداى تعالى را آشکار نمود و خداوند قدرت خود را در باره وى نمایان ساخت، سپس دوباره غایب شد و آن وقتى بود که پادشاه طاغى او را از شهر بیرون کرد و ابراهیم گفت: از شما و آنچه جز خدا مى‏خوانید کناره مى‏گیرم و پروردگار خود را مى‏خوانم و امیدوارم با خواندن پروردگارم بدبخت نباشم و خداى تعالى فرمود: چون از آنها و آنچه که مى‏پرستیدند کناره گرفت، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و همه را پیامبر ساختیم و از رحمت خود بدانها بخشیدیم و براى ایشان لسان صدق علىّ قرار دادیم. «2» که مقصود علىّ بن أبى طالب علیه السّلام است، زیرا ابراهیم از خداى تعالى‏ خواسته بود که برایش در میان پسینیان زبان راستگوئى قرار دهد و خداى تعالى براى او و اسحاق و یعقوب لسان صدق علىّ را قرار داد و علیّ علیه السّلام إخبار فرمود که قائم یازدهمین از فرزندان اوست و او همان کسى است که زمین را پر از عدل و داد مى‏کند همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد و براى او غیبت و حیرتى است که اقوامى در آن گمراه شوند و دیگرانى هدایت یابند و این امر واقع خواهد شد همچنان که او آفریده شده است و علیّ علیه السّلام در حدیث کمیل بن زیاد نخعى إخبار فرموده است که زمین بدون حجّت نماند، آن حجّت یا ظاهر و مشهور است و یا آنکه نهان و مستور، براى آنکه حجّتهاى خدا و نشانه‏هاى او از میان نرود. و من این دو خبر را با اسناد آن در این کتاب در باب اخبار امیر المؤمنین علیه السّلام از امر غیبت نقل کرده‏ام و در اینجا دوباره آنها را ذکر کردم، براى آنکه در دنباله داستان ابراهیم علیه السّلام ذکر آنها لازم بود.

و براى ابراهیم علیه السّلام غیبت دیگرى است که براى اعتبار به تنهایى در بلاد مسافرت کرد.

2- ابو حمزه ثمالى از امام باقر علیه السّلام روایت کند که فرمود: روزى ابراهیم علیه السّلام بیرون رفت تا در بلاد سیر کند و عبرت گیرد و به یک بیابانى در سرزمینى رسید و بناگاه مردى را دید که ایستاده بود و نماز مى‏خواند و فریادش تا آسمان بالا مى‏رفت و لباسش پشمى بود. ابراهیم علیه السّلام از کار او در شگفت شد و نشست و انتظار کشید تا او از نمازش فارغ شد و چون به طول انجامید او را با دستش حرکت داد و گفت: نمازت را کوتاه کن که مرا حاجتى است، فرمود: آن مرد نیز کوتاه کرد و ابراهیم با او نشست و گفت: براى که نماز مى‏خوانى؟ گفت: براى خداى ابراهیم، گفت: خداى ابراهیم کیست؟ گفت آن کس که تو را و مرا آفرید.

ابراهیم گفت: از تو خوشم آمده است و دوست دارم در راه خداى تعالى با تو برادرى کنم، منزلت کجاست تا اگر خواستم به زیارت و ملاقات تو بیایم، آن مرد گفت: منزل من پشت این آب است- و با دستش به دریا اشاره کرد- ولى مصلّاى من همین جاست و اگر خواستى مرا در همین موضع خواهى دید ان شاء اللَّه، سپس آن مرد به ابراهیم گفت: آیا حاجتى دارى؟ ابراهیم گفت: آرى، آن مرد گفت: حاجت تو چیست؟ ابراهیم بدو گفت: یا تو خدا را بخوان و من آمین گویم و یا آنکه من مى‏خوانم و تو بر دعاى من آمین گو. آن مرد گفت: براى چه به درگاه خدا دعا کنیم؟ ابراهیم گفت: براى مؤمنان گنهکار، مرد گفت: خیر، ابراهیم گفت: براى چه؟ و او گفت: زیرا من خدا را سه سال است که خوانده‏ام و تاکنون اجابتى ندیده‏ام و من از خداى تعالى خجالت مى‏کشم که دعاى دیگرى کنم، مگر آنکه بدانم مرا اجابت کرده است. ابراهیم گفت: دعاى تو چیست؟ مرد گفت: من روزى در همین مصلّا بودم که نوجوانى بر من گذشت که با هیبت بود و نور از پیشانیش مى‏درخشید، گیسوانش را در پشت سرش انداخته بود و گاوى را مى‏راند که گویا آن را روغن زده بودند و گوسفندانى را مى‏راند که فربه و گرانبهایند، از دیدار او تعجّب کردم و بدو گفتم: اى غلام! این گاو و گوسفند از کیست؟ گفت: از آن من است. «1» گفتم: تو کیستى؟ گفت: من اسماعیل پسر ابراهیم خلیل اللَّه‏ام. در آن هنگام به درگاه خدا دعا کردم و مسألت نمودم که خلیل خود را به من بنمایاند. ابراهیم گفت: من ابراهیم خلیل اللَّه‏ام و آن نوجوان نیز پسر من است، آن مرد در این هنگام گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که دعاى مرا اجابت‏ کرد. فرمود: آنگاه مرد گونه‏هاى ابراهیم را بوسید و با وى معانقه کرد و سپس گفت: اکنون براى دعا آماده‏ام، دعا کن تا بر دعاى تو آمین گویم و ابراهیم براى مؤمنین و مؤمنات گنهکار تا روز قیامت دعا کرد و مغفرت و رضاى خداوند را براى آنها مسألت نمود و آن مرد نیز بر دعاى ابراهیم آمین گفت.

راوى گوید: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: دعاى ابراهیم به شیعیان مؤمن و گنهکار ما تا روز قیامت خواهد رسید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی