زید شحّام از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: صالح زمانى از میان قوم خود غیبت کرد و روزى که غایب شد مردى کامل و خوش اندام و انبوه- ریش و لاغر میان و سبک گونه و در میان مردان متوسّط القامه بود و چون نزد قومش برگشت او را از صورتش نشناختند، به سوى قومش برگشت در حالى که مردم سه دسته بودند: منکرانى که هرگز برنگشتند؛ کسانى که اهل شکّ و تردید بودند؛ و دیگرانى که اهل ایمان و یقین بودند و صالح علیه السّلام هنگامى که برگشت ابتدا به دعوت اهل شکّ و تردید پرداخت و به آنها گفت: من «صالح» هستم، امّا او را تکذیب کردند و دشنام دادند و راندند و گفتند: خدا از تو بیزار باد، صالح به شکل تو نبود، فرمود: آنگاه که به نزد منکران آمد، آنان نیز سخن او را نشنیدند و به سختى از وى دورى کردند، سپس به نزد دسته سوم رفت که اهل ایمان و یقین بودند و به آنها گفت: من «صالح» هستم، گفتند: براى ما خبرى بازگوى تا شکّ ما مرتفع شود و ما شکّى نداریم که خداى تعالى خالقى است که هر کسى را که بخواهد به هر شکلى در مى آورد و به ما خبر داده اند و نیز در میان خود نشانه هاى قائم را آنگاه که بیاید بررسى کردهایم و صحّت آن به وسیله یک خبر آسمانى محقّق مى شود. صالح گفت: من صالحى هستم که ناقه را براى شما آوردم.
گفتند: راست گفتى، آن همانست که ما بررسى کرده ایم، آن شتر چه نشانه هایى داشت؟ و صالح گفت: یک روز او آب را مى نوشید و یک روز شما، گفتند: به خدا و آنچه آوردهاى ایمان آوردیم و در چنین حالى است که خداى تعالى فرموده ستاده شده است ایمان داریم و مستکبران که همان شکّ کنندگان و منکران بودند گفتند: ما به کسى که شما بدان ایمان آوردید کافریم. راوى گوید: گفتم: آیا در آن روز در میان آنها عالمى به صالح بود؟ فرمود: خدا عادلتر از آن است که زمین را بدون عالم گذارد که مردم را به خداى تعالى راهبرى کند و آن قوم بعد از خروج صالح تنها هفت روز در حال بلا تکلیفى به سر بردند که امامى را نمى شناختند ولى آنها به همان دین خداى تعالى که در دستشان بود عمل مى کردند و با هم متّحد بودند و چون صالح علیه السّلام ظاهر شد دور او جمع شدند و همانا مثل قائم مثل صالح علیهما السّلام است.
** ابا جعفر الباقر 110**