گاهی خیال می کنم از من بریده ای
بهتر ز من برای دلت بر گزیده ای
از خود سؤال می کنم آیا چه کرده ام
در فکر فرو میروم از من چه دیده ای؟؟؟
از من عبور می کنی و دم نمی زنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست خدارا چه دیده ای
**اباجعفر الباقر 110**
من کیم قلب وجودم من کیم جان جهانم
من کیم نور عیانم من کیم سرّ نهانم
من کیم کهف حصینم من کیم مهد امانم
من کیم مولای خلقت در زمین و آسمانم
من کیم فرمانروای ملک حیّ لا مکانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
من کیم من آسمانی مصلح خلق زمینم
من کیم من دست تقدیر خدا در آستینم
من کیم من وارث پیغمبر و قرآن و دینم
من کیم سر تا قدم مولا امیرالمؤمنینم
من کیم من آخرین تیر الهی در کمانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
من کیم من آفتاب یازده خورشید نورم
من کیم من مصحفم، توراتم، انجیلم، زبورم
من کیم من مظهر عفو خداوند غفورم
من کیم من آن کلیم استم که عالم گشته طورم
من یگانه مصلح عالم امام انس و جانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
ماه شعبان خنده زن بر آفتاب منظر من
بوسه گاه جدّه ام زهرا جبین مادر من
سیزده معصوم را روح و روان در پیکر من
جان به قرآن می دهد لعل لب جان پرور من
نقش جاء الحقّ به بازویم شهادت بر زبانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
پیشتر از آنکه کامم تر شود از شیر مادر
داشتم بر آسمان معراج چون جدّم پیمبر
بر لبم گردید جاری آیه ی قرآن چو حیدر
بر همه مستضعفین دادم نوید فتح را سر
با گل لبخند، بابا بوسه می زد بر دهانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
من به چشم شیعیانم جلوه ی الله و نورم
من میان دوستانم، گر چه پندارند دورم
ملک هستی بحر موّاجی بود از شوق و شورم
دوستان آماده نزدیک است ایّام ظهورم
می رسد دیگر به پایان انتظار شیعیانم
من کیم فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننموده یی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی
ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجدهگاهی، سر ما و خاک کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!
نظری به سویِ دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی
فصیح الزمان شیرازی
من گریه می ریزم به پای جاده ات، تا
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟
ای پاسخ آدینه های پر معمّا
بی تو سرودیم آنچه باید می سرودیم
یعنی در آوردیم بابای غزل را
حتمّی ِ بی چون و چرای سبز برگرد...
راحت شویم از دست اما و اگرها
آب و هوای خیمه ی سبزت چگونه است؟
اینجا گهی سرد است و گاهی نیست گرما
بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست
ای تکسوار جاده های رو به فردا
آقا، صدای پای سبز مرکب توست
تنها جواب اینهمه "می آید آیا؟"
یک جمعه می بینید نگاه شرقی ِ من
خورشید پیدا می شود از غروب دنیا
آقا نماز جمعه ی این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
** ابا جعفر الباقر110**
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا
همه جا بروم به بهانه تو
که مگر برسم در خانه تو
همه جا دنبال تو می گردم
که تویی درمان همه دردم
یا ابا صالح مددی مولا
نشوم به جز از تو گدای کسی
بی ولای تو من نکشم نفسی
که تو لیلای من مجنونی
همه هست من دلخونی
یا ابا صالح مددی مولا
اگرم نبود دل لایق تو
نظری که دلم شده عاشق تو
به خدا هستی همه هستم
به تو دل بستم به تو دل بستم
یا ابا صالح مددی مولا
دل خود زده ام گره بر در تو
چه شود که رسم بر محضر تو
من نا قابل به تو دل بستم
نکشی دامان خود از دستم
یا ابا صالح مددی مولا
همه درد و غمم، تو دوای منی
تو صفای صفا، تو منای منی
تو گل زیبای منی مهدی
تو مه شبهای منی مهدی
یا ابا صالح مددی مولا
** ابا جعفر الباقر110**
دنیای با حضور تو دنیای دیگری است
روز طلوع سبز تو فردای دیگری است
بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها
خاک زمین بهاری گل های دیگری است
گل های مریم از گل نرگس معطرند
عیسی اسیر نام مسیحای دیگری است
دیگر زمان از این همه تکرار خسته است
تاریخ بیقرار قضایای دیگری است
فردای بی تو باز شبی از سیاهی است
فردای با تو روز به معنای دیگری است
با هر غروب جمعه دلم زار می زند
چشم انتظار جمعه ی زیبای دیگری است
شاعر- سید محمد جواد شرافت
**اباجعفر الباقر 110**